"دوش مرا حال خوشی دست داد"
بر مه زیبای رخش بست داد
پای شدم تا برسانم برش
سرمه کند چشم،بگرد رهش
ماه عذارش چو مه چارده
اوست که پایان برد آن یازده
نیست نگاری که سراپرده اش
هست تمنای دلان ، برده اش
ای تو گه عالم رود اندر پی ات
دیده شود نجم ظهور کی ات؟
وی که بجز تو نبود دلبری
دل زگجا تا به کجا می بری؟
سرور من،سرو خرامان من
دل به دلت بسته دلم،جان من
نسخه ی دل،کی بنویسد نفس؟
دل ، که به یکباره بیفکند خس؟
خواسته ی دل که نظر بنگری
از بر آواره ات ار بگذری
کوچه به کوچه روم از بوی تو
مست شدم،مست خم موی تو
چهره،تو درهم نکش از دیدنم
شرم سحرها،چله بشکستنم
چشم سرت ، چشم دلم را گشود
ناوک چشمت ، درِ دل را ربود
نیست شود هر که دلش غیر بود
نی دل من جز تو که بهرش نبود
"دوش مرا حال خوشی دست داد"
بر مه زیبای رخت بست داد
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .