اون یه کاری براشون پیش اومد که بایدزودتر میرفت من منتظر بودم که گوشیمو تحویل بگیرم و بعدش برم
داشتم با گوشی ور میرفتم که یهو یکی صدام زد ببخشید؟
سرمو بالاگرفتم دیدم یه اقاییه البته بهتر بگم یه برادر باتیپ کاملا مذهبی ویقه بسته و... و یه کیف هم تودستش بایه تسبیح
گفت میخواستم اگه ممکنه درباره ی شهدا وامام زمان باهاتون حرف بزنم
من که اولش فک میکردم خبرنگاره (حالامکالمه رو مینویسم)
من: خواهش میکنم چه سوالی دارین؟
برادر:بااسترس خیلی زیاد طوری که تمام تنش میلرزید گفت به خاطر شهداوامام زمان اجازه بدین چندلحظه باهاتون حرف بزنم
من:فهمیدم قضیه چیه گفتم شرمنده وقت ندارم
برادر:خواهش میکنم درباره ی من فکربدنکنین به خداقسم قصدم خیره
من:خیریاشراهمیتی نمیدم لطفا ازاینجابرین
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .