این شعررو حتما بخونین
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خامی مقام خان نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
چون تویی تو هنوز از تو نرفت
سوختن باید تو رادر نار وتفت
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق یار سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت