قفل دری که بین من و دست های توست./در غایت سیاهی شب وا نمی شود
ورد من است نام تو هر چند گفته اند :/ شیرین دهن به گفتن حلوا نمی شود
عشق من و تو قصه ی تلخ مصیبت است / می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود
ای مرگ همتی که دل دردمند من /دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم /احساس سوختن به تماشا نمی شود
قلبی که همچو مشعل نم دیده شد خموش /دیگر به هیچ بارقه گیرا نمی شود
درد مرا ز چهره ی خاموش کس نخواند / چون شعر نا سروده که معنا نمی شود
باید ز هم گسست قیود زمانه را / با کار روزگار مدارا نمی شود
خرید بک لینک